در نیمه باز بود در حال مطالعه بودم پیک پیتزافروشی یکهو اومد داخل. دوتا پیتزای مخلوط و مخصوص رو برداشت گذاشت کف دستش و برام رقص پیتزایی کرد. هربار موقع رقص پیتزا بهم نزدیک میشد یه گاز میزدم. پیتزاها رو که گازگاز کردم و تموم شد پاشدم با لگد پیک موتوری رو از در انداختم بیرون و رفتم گرفتم خوابیدم تا پیتزاهای قلمبه شده تو شکمم کمی هضم بشه
هیچکس به اندازه تو نمیتونه پیتزا رو برام تعریف کنه عاشقتم نیما
درباره این سایت